کودکان آسیب دیده بینایی را وارد جامعه کنیم

نوشته شده توسط:آقا معلم | ۰ دیدگاه

کودکان آسیب دیده بینایی را وارد جامعه کنیم

یکی از مسائلی که معلولین با آن روبرو هستند برخوردهای اجتماعی می باشد. چه برخورد دیگران با آنها و چه نحوه رفتار آنها با سایر افراد. این مورد (تعاملات اجتماعی) زمانی بیشتر به چشم می خورد که کودک آسیب دیده بینایی برای ادامه تحصیل مجبور می شود که وارد کلاس های تلفیقی شود و یا اینکه پس از پایان 12 سال تحصیل در مدرسه مجبور است وارد دانشگاه شود. اما چه اتفاقی می افتد؟ دورنمای غیر قابل پیش بینی برای آنها و جامعه وجود دارد. به درستی نمی دانیم برخورد سایرین با آنها چگونه است و یا اینکه آنها با افراد عادی چه برخوردی می کنند؟ دلیل اینکه نمی دانیم این است که جامعه ما دید درستی نسبت به افراد آسیب دیده بینایی ندارند. بگذارید یک دورنمای عمومی را با یک مثال طولانی به شما ارائه بدهم:

یک دانش آموز نابینا پس از گذراندن دوره ابتدایی وارد مدرسه عادی می شود. دلیل این امر هم مشخص است چون بعلت آمار پایین دانش آموزان نابینا کلاس متمرکز برای آنها تشکیل نمی شود .البته این بدین معنا نیست که آموزش و پرورش استثنایی او را رها کرده است بلکه برای دانش آموز یک معلم رابط تعیین می کنند که بر حسب معلولیت (نابینا 4 ساعت در هفته و کم بینا 2 ساعت در هفته) زمآنهای خاصی را در مدرسه حضور دارد و وظیفه مشخص او توضیح شرایط روحی و روانی و اموزشی دانش آموز برای کادر اجرایی و آموزشی مدرسه است. او تدریس نمی کند، برگه دانش آموز را تصحیح نمی کند و نمره نمی دهد. تنها در صورت لزوم به رفع اشکال و برگردان برگه های بریل به بینایی جهت تصحیح معلم مربوطه می پردازد. در برخی از امتحانات هم نقش منشی را برای دانش آموز ایفا می کند.در کنار این موارد هر هفته دانش آموز را می بیند و شرایط او را جویا می شود در صورت مشکل سعی می کند آنرا رفع کند.

حال دانش آموز می خواهد وارد مدرسه عادی شود اولین مانع اینجاست که می خواهد ثبت نام کند . مدیر و مسئول ثبت نام که تا حالا با دانش آموز نابینا برخورد نداشته از ثبت نام او امتناع می کند دلیلش هم این است که :" معلمان ما که روش کار با این دانش آموزان را نمی دانند". البته بعضی از مدیران مدارس عادی با شرط دانش آموز را ثبت نام می کنند. یا ممکن است دانش آموز کم بینا به مدرسه ای مراجعه کند و به محض دیدن عینک شیشه ضخیم او و پس از ان دیدن آرم آموزش پرورش استثنایی روی پرونده اش فکر کند که او یک دانش آموز عقب مانده است.... حالا ممکن است او(مدیر) شخصی باشد که از قانون کلاسهای تلفیقی آگاهی داشته باشد و یا اطلاعاتی در این زمینه دارد در نهایت ثبت نام انجام می شود.

قسمت دوم مربوط می شود به معلمان مدارس عادی حالا دانش آموز و والدین و معلم رابط باید به هر روش ممکن معلمان نا آگاه را توجیه کنند که شرایط کار به چه شکل است. از آنجایی که معلم رابط در همه روزه در مدرسه حضور ندارد و اول سال معلم هر درس وارد کلاس می شود و دانش آموز نابینا را می بیند (اگر اطلاعات لازم را نداشته باشد) شروع می کند به سوال پیچ کردن دانش آموز "شما چطور درس می خونید؟" "بهم نشون بده چطور می نویسی و میخونی" حالا من به تو چطور درس بدم؟" و ..... زنگ بعد معلم بعد و .... دومین ضربه را دانش آموز اینجا می خورد. ضربه بدین جهت است که دانش آموز از توجهی که بر مبنای نقص باشد بیزار است.

پس از پذیرفتن دانش آموز در کلاس درس دو حالت پیش می آید یا اینکه بشدت مورد توجه معلمان قرار می گیرد و یا اینکه بعلت معلولیت از دید آنها مخفی می ماند.

در حالت اول بیشتر ترحم است که باعث جلب توجه می شود که این اصلا توجیه عقلانی ندارد. در این حالت همواره بیش از سایر دانش آموزان مورد توجه معلم قرار می گیرد و بیشتر اوقات در صورت ضعف کلاس معلم مربوطه او را با سایرین مورد قیاس قرار می دهد و این امر باعث می شود که همکلاسی ها از دانش آموز آسیب دیده بینایی متنفر شوند و در صدد تلافی برآیند. ممکن است معلم از روی ترحم دانش آموز را از امتحان و پرسش و تکلیف معاف نماید که در این صورت نیز خود دانش آموز آسیب می بیند و دچار افت تحصیلی می شود.

در حالت دوم دانش آموز از دید معلم مخفی می ماند و قاعدتا پشت سر آن از آموزش محروم می ماند . اجازه دهید با یک مثال این موضوع را تشریح کنیم. مثلا معلم ریاضی حوصله ی این را ندارد که صبر کند تا دانش آموز نابینا مطلب را یادداشت کند و یا تاکیدش بر نوشتن روی تابلوست بنابر این با این اوضاع دانش آموز از کلاس جا می ماند. در همه این موارد نتیجه، ضربه های روحی و اموزشی است.

حالا بد نیست ببینیم که دانش آموزان با دانش آموز استثنایی چه برخوردی دارند. البته داشتن یک چشم انداز قدری سخت است چون مشخص نیست دانش آموز ما به چه نوع مدرسه ای و در چه منطقه ای از شهر یا بخش می رود. در هر صورت و در هر منطقه ای یک نتیجه مشترک رخ می دهد کنجکاوی سیری ناپذیر بچه ها باعث پرسش سوالات پی در پی و گاهی بی ربط می شود: " نابینا ها چطور می خونن؟" "اصلا نابیناها خواب می بینن؟" " رنگ واسه تو چه معنی داره؟" " از اول اینطور بودی؟" " چطور غذا می خوری؟" و کلی سوال مربوز و نامربوط دیگر. گاهی هم دانش آموز ما مورد اذیت و آزار بچه هایی می شود که به شکل صحیحی تربیت نشده است.

اجازه دهید بعد دیگری از این قضیه را شرح دهیم. آن هم این است که برخورد دانش آموز نابینای ما چطور باعث انزوای خود می شود. در کلاس متمرکز معلم آموزش دیده است و همکلاسیان هم مثل او هستند پس هیچکدام از مشکلات بالا را ندارد. اما دانش آموز با صبر معلم مواجه است بنابراین پس از ورود به مدرسه عادی می بیند که معلم با صبر و حوصله معلم ابتدایی خود مواجه نیست. البته این هم دلیلی دارد و ان هم این است که در کلاس متمرکز تعداد معدودی دانش آموز وجود دارند اما در مدارس عادی تعداد دانش آموزها بیشتر هستند و معلم وقت رسیدگی به تک تک آنها را ندارد. پس دانش آموز آسیب دیده بینایی فکر می کند معلم با او لج است. یا سایر دانش آموزان از روی محبت سعی می کنند دست او را بگیرند و در زنگ تفریح با او قدم بزنند و یا او را به بوفه مدرسه ببرند.اما دانش آموز ما این حرکت را توهین قلمداد می کند و با آنها برخورد تندی می کند. اصطلاحی که آن را می دانیم این است "حیا به چشم است" می دانیم که دانش آموزان نابینا تا حدی بی پروا برخورد می کنند و با سایرین در صورت تهدید به تندی سخن می گویند. حالا ممکن است با معلمان و شاگردان جدید نیز همینگونه برخورد کند. عموما در این موارد کادر مدرسه او را فردی بی ادب قلمداد می کنند.

با این چشم انداز کلی باید چه کاری انجام دهیم؟

آیا باید همچنان آنها را در کلاس های متمرکز جمع کنیم؟ یا در صورت عدم تشکیل کلاس متمرکز باید ترک تحصیل کنند؟ و یا به مدارس شبانه روزی استثنایی بروند؟ پاسخ منفی است. برای اینکه به تعادل برسیم لازم است هم مدارس و افراد عادی با نابینایان از نزدیک آشنا شوند و هم نابینایان شرایط زندگی واقعی را از نزدیک لمس نمایند. راههای متعددی برای انجام این کار وجود دارد. اما موردی که در کشور ما جواب می دهد این است که در کنار کلاسهای متمرکز هم دانش آموز استثنایی با همسالان عادی آشنا شود و هم بچه های عادی آنها را از نزدیک ببینند و با آنها ارتباط برقرار کنند بعنوان مثال دانش آموزان ابتدایی به مدارس استثنایی بروند و برعکس. این کار باعث می شود که همه بدانند که فرق دانش آموز نابینا، کم بینا، ناشنوا، کم شنوا (که اشتباه به آنها لال گفته می شود) سی پی، اتیسم و کم توان و سایر اختلالات در چیست. متاسفانه امروز حتی در آموزش پرورش ما فرق آموزش و پرورش استثنایی را با بهزیستی نمی دانند. بعنوان مثال معلم رابط باید کل مدرسه را توجیه کند که هیچ ربطی به بهزیستی و مددکاری اجتماعی ندارد. یا مشاهده می شود وقتی دانش آموزان را برای بازدید از یک مجموعه می بریم "نگهبان می گوید قرار بوده که از بهزیستی بیایند بازدید چیزی در مورد آموزش و پرورش استثنایی نگفتن" اگر آموزش از زیر ساخت شروع شود این مشکلات کمتر خواهند شد.

والدین گرامی

برای اینکه کودک خود را برای زندگی مستقل آماده سازید لازم است از همان اوایل به او کمک کنید که وارد جامعه شود. او را به مهمانی ببرید. در بعضی از خرید ها همراهتان بیاید یا حتی گاهی او را به مغازه های نزدیک خانه بفرستید تا خرید کند.(البته برای اوایل بدون اطلاع او از دور مراقب او باشید تا مشکلی برایش پیش نیاید) بعضی از کارهای در توانش را به او بسپارید تا احساس عزت نفس کند و خودش را باور کند مثلا گاهی از او بخواهید در چیدن سفره کمکتان کند. اگر لباسش را بد پوشیده با کلام او را راهنمایی کنید تا خود را مرتب کند. فعالیتهای زیادی برای این امر وجود دارد که خودتا می توانید به آنها فکر کنید و نحوه انجامشان را طراحی کنید.

نتیجه گیری

برای اینکه مشکلات این طمینه کاهش یابد لازم است که هم مسئولان و هم والدین و هم هرکسی که در این زمینه دخیل است وارد کار شوند تا در کوتاهترین زمان ممکن به نتیجه مطلوب برسیم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...